۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

فروشهای کلان

خبر گزاری بی بی سی اعلام کرده : فیلم جدید بتمن با عنوان شوالیه سیاه، رکورد بالاترین فروش در نخستین تعطیلات آخر هفته پس از اکران را در تاریخ سینمای آمریکا به خود اختصاص داده است.
به گزارش شرکت وارنر برادرز که پخش شوالیه سیاه را برعهده دارد، این فیلم در تعطیلات پایان هفته ای که گذشت ۱۵۵ میلیون و ۳۰۰ هزار دلار فروش داشته است که از رکورد ۱۵۱ میلیون دلار قبلی که متعلق به فیلم مرد عنکبوتی-۳ بود، بیشتر است.
نمایش فیلم جدید بتمن در آمریکا از جمعه گذشته شروع شد. این فیلم در این روز ۶۶ میلیون و ۴۰۰ هزار دلار فروش داشت که بیشترین رقم فروش در یک روز است.
تهیه شوالیه سیاه که به کارگردانی کریستوفر نولان ساخته شده است، ۱۸۵ میلیون دلار هزینه داشته است.
    مبلغ 155 میلیون و 300 هزار دلار فروش در یک هفته آنهم تنها فقط در آمریکا و بصورت نقد برای هر کسب وکاری خیلی مهم است حال اینکه عواید جانبی نظیر فروش در سایر کشورها و سایر محورهای درآمدی این عایدی را افزایش خواهد داد.
    توجه به بخش خدمات و سودهای ناشی از آن مساله اقتصادهای ملی عصر ماست.

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

بدون تیتر

Every successful person has a painful story.Every painful story has a successful ending.
Accept the pain and get ready for success.

۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

ایمیل دریافتی

انيشتين مي‌گفت : « آنچه در مغزتان مي‌گذرد، جهانتان را مي‌آفريند. »

استفان کاوي (از سرشناسترين چهره‌هاي علم موفقيت) احتمالاً با الهام از همين حرف انيشتين است که مي‌گويد:« اگر مي‌خواهيد در زندگي و روابط شخصي‌تان تغييرات جزيي به وجود آوريد به گرايش‌ها و رفتارتان توجه کنيد؛ اما اگر دلتان مي‌خواهد قدم‌هاي کوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگي‌تان ايجاد کنيد بايد نگرش‌ها و برداشت‌هايتان را عوض کنيد .»

او حرفهايش را با يک مثال خوب و واقعي، ملموس‌تر مي‌کند:« صبح يک روز تعطيل در نيويورک سوار اتوبوس شدم. تقريباً يک سوم اتوبوس پر شده بود. بيشتر مردم آرام نشسته بودند و يا سرشان به چيزي گرم بود و درمجموع فضايي سرشار از آرامش و سکوتي دلپذير برقرار بود تا اينکه مرد ميانسالي با بچه‌هايش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضاي اتوبوس تغيير کرد. بچه‌هايش داد و بيداد راه انداختند و مدام به طرف همديگر چيز پرتاب مي‌کردند. يکي از بچه‌ها با صداي بلند گريه مي‌کرد و يکي ديگر روزنامه را از دست اين و آن مي‌کشيد و خلاصه اعصاب همه‌مان توي اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقيقاً در صندلي جلويي من نشسته بود، اصلاً به روي خودش نمي‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبريز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقاي محترم! بچه‌هايتان واقعاً دارند همه را آزار مي‌دهند. شما نمي‌خواهيد جلويشان را بگيريد؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقي دارد مي‌افتد، کمي خودش را روي صندلي جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داريم از بيمارستاني برمي‌گرديم که همسرم، مادر همين بچه‌ها? نيم ساعت پيش در آنجا مرده است. من واقعاً گيجم و نمي‌دانم بايد به اين بچه‌ها چه بگويم. نمي‌دانم که خودم بايد چه کار کنم و ... و بغضش ترکيد و اشکش سرازير شد.»
استفان کاوي بلافاصله پس از نقل اين خاطره مي‌پرسد:« صادقانه بگوييد آيا اکنون اين وضعيت را به طور متفاوتي نمي‌بينيد؟ چرا اين طور است؟ آيا دليلي به جز اين دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه مي‌دهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشيد. نمي‌دانستم. آيا کمکي از دست من ساخته است؟ و....
اگر چه تا همين چند لحظه پيش ناراحت بودم که اين مرد چطور مي‌تواند تا اين اندازه بي‌ملاحظه باشد? اما ناگهان با تغيير نگرشم همه چيز عوض شد و من از صميم قلب مي‌خواستم که هر کمکي از دستم ساخته است انجام بدهم .»

« حقيقت اين است که به محض تغيير برداشت? همه چيز ناگهان عوض مي‌شود. کليد يا راه حل هر مسئله‌اي اين است که به شيشه‌هاي عينکي که به چشم داريم بنگريم؛ شايد هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنيم و در واقع برداشت يا نقش خودمان را تغيير بدهيم تا بتوانيم هر وضعيتي را از ديدگاه تازه‌اي ببينيم و تفسير کنيم . آنچه اهميت دارد خود واقعه نيست بلکه تعبير و تفسير ما از آن است که به آن معنا و مفهوم مي‌دهد.»

دکتر کاوي با اين صحبتش آدم را به ياد بيت زيباي مولانا مي‌اندازد که:

« پيش چشم ات داشتي شيشه‌ي کبود لاجرم عالم کبودت مي‌نمود »

چشم انداز

توجه به استانداردها ، ارتقای کیفیت و تعالی سازمانی در همه جای مالزی بچشم می خورد.تمامی شرکتهای کوچک و بزرگ توجه خود را به این مقوله ها به طرق مختلف نشان می دهند.مثلا روی کاتالوگها، بر دیوار دفاتر شرکت، توی شو رومها و... ارزشهای سازمانی ، ماموریت سازمان ،آرمان سازمان و .. دیده می شود.
جالب اینکه دامنه توجه به مدیریت سیستماتیک و تعالی جویانه به شرکتهای بسیار کوچک و خانوادگی هم تسری پبدا کرده است.این درست برعکس ایران است که نتنها در شرکتهای بزرگ به این مقوله توجه نمی شود بلکه آنرا غرتی بازی می نامند.
به Company Vision زیر توجه کنید:
To build the highest standard of quality products and customer service in order to enhance the living standard of our customer.
این چشم انداز مربوط به یک شرکت کوچک تولیدی در و پنجره و حفاظ ساختمان می باشد.
تبصره: به لحاظ فنی نقطه ضعف این چشم اتداز اینست که اگر فعالیت تجاری و تولیدی شرکت را اعلان نکنیم خواننده نمی تواند صنعت مربوطه را حدس بزند.به تعبیر بهتر باید چشم انداز در بطن خود حاوی اطلاعاتی باشد که در صورت عدم بیان نام شرکت بتوان صنعت و حوزه فعالیت آنرا حدس زد.

۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

ایمیل دریافتی

قدرت اندیشه
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .
نتیجه اخلاقی :
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

فرق بوش و کلینتون

الان داشتم خبرها را می خواندم و باز هم بحث تهدیدهای نظامی بر علیه ایران مطرح است.
یاد دوستی آلمانی افتادم که 40 سال بود ایران زندگی می کرد و همسر ایرانی داشت و نهایتا هم دوسال پیش فوت شد.
آقای هالوگ که در جنگ دوم جهانی جنگیده بود همیشه می گفت می دونی فرق کلینتون و بوش چیه؟
می گفت هر دو پارس می کنن اما بوش گاز هم می گیره!

۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

اقلام مجاز

آدم وقتی پاش رو از مرزهای ایران بیرون می گذارد و وخصوصا وقتی که آرام آرام روزها پشت سر گذاشته می شود و بر اساس محاسبات به مقیاسی از زمان میرسی که نشان میدهد مدتهاست خارج از کشوری با مشکلات جدیدی مواجه می شوی.
یکی از این مشکلات سردرگمی در ارزیابی "اقلام مجاز" هست.
مثلا نمیدانی آیا سایتی که می خوانی ، موسیقیی که می شنوی،برنامه تلویزیونی که می بینی مجاز است یا نه؟!
از همه بدتر وقتی که به انجمنی یا گروهی که فعالیتهای اجتماعی دارند دعوت می شوی باید حسابی بررسی کنی که پدر ، مادر و جد و آباد این دم و دستگاه به کی بر میگردد.
اما یه حسن هم دارد و آنکه معلومات عمومی آدم افزایش می یابد.

ایمیل دریافتی

دو صفحه نوشته ساده زیر را
به کتاب "خلقيات ما ايرانيان" به قلم روانشاد محمد علی جمال زاده اضافه کنيد!!!
مهمونی می دیم اونهایی که دوست داریم و نداریم رو دعوت می کنیم. یواشکی به لباسای اونهایی که دوست نداریم می خندیم. بعد که رفتند با دوستهای خودمونیمون می شینیم به حرفهاشون می خندیم! توی مهمونی واسه همدیگه جوک ترکی می گیم! جوک لری می گیم! اصفهانی ها رو مسخره می کنیم. می گیم کاشونی ها ترسواند! رشتی ها بی غیرتند! کردها خرمتعصب هستند! آبادانی ها لاف می زنند!
پایین شهریها رو آدم حساب نمی کنیم! مرز بین پایین شهر و بالای شهر رو هم خودمون تعیین می کنیم! اونها که از قلهک پایینتر رو قبول ندارند شیک ترند! شهرستانی ها هم بهتره برند جلو بوق بزنند! وقتی یکی از فامیلهامون شهرستان زندگی می کنه و ما یهویی از دهنمون می پره فوری توضیح می دیم که طرف بخاطر شغلش که مدیر فلان کارخونه است اونجا زندگی می کنه!
بشقاب و لیوانهای فرانسوی می خریم! لوسترهای ساخت چین می خریم! شکلات آیدین هدیه نمی بریم چون ایرانیه کلاسش پایینه!
موقعی که اتوبوس میاد حمله می کنیم! اگه اوضاع بحرانی بشه با آرنجمون می زنیم به کناریها راه رو باز می کنیم! آخه خسته هستیم باید زودتر بریم خونه! وقتی کسی نباشه هم همین که می شینیم با ماژیک پشت صندلی ها یادگاری می نویسیم که دفعه دیگه که سوار شدیم به دوستامون هنرمون رو نشون بدیم!
شب چهارشنبه سوری ترقه پرت می کنیم پشت پای زن همسایه که وقتی پرید بخندیم! وقتی تیم فوتبال مورد علاقه امون توی مسابقه می بازه شیشه اتوبوس واحد رو می شکنیم! سیزده بدر گند می زنیم به طبیعت! یعنی همیشه اینکارو می کنیم نه فقط سیزده بدرها!
فحش خواهر و مادر می دیم! به همدیگه! به دين و مذهب! و عربها و غيره! اما تا يه مشكلي پيش مياد ميگيم يا فلان امام!! و در لوس آنجلس هم بيشتر سفره حضرت عباس باز ميکنيم تا توی تهران.
ما همه مادرزادی سیاستمدار به دنیا اومدیم اما استراتژی تک تکمون با همدیگه و با تمام دنیا متفاوته برای همین در هیچ موردی باهم توافق نداریم و بازهم به هم فحش می دیم! سه تا که ميشيم پنج نظر متفاوت داريم و هممون خيال ميکنيم حق داريم.
ما به اجدادمون خیلی احترام می ذاریم! مخصوصاً داریوش و اینها! وقتی سر قبرشون میریم حتماً یه یادگاری هم با هرچی که دستمون باشه روی در و دیواراش می کنیم!
ما امام زاده می سازیم! بعد پول می ندازیم و از امام زاده می خوایم که مشکلاتمون رو حل کنه!
ما روز عاشورا تاسوعا نذری می دیم! اما برای اینکه زعفرون گرونه روی پلو گلرنگ می ریزیم!
ما احتمالاً غیر از رامسر و کلاردشت جای دیگه ای از ایران رو ندیدیم اما حتماً دوبی رفتیم و فروشگاه عرض الهدایا رو دیدیم! بی برو برگرد هم یه عکسی توی صحرا روی شنها گرفتیم که به همسایه ها نشون بدیم!
ما رانندگیمون حرف نداره! رانندگی بدون فحش و فضیحت برامون معنی نداره! چراغ راهنمایی عابرپیاده، موتورسوار های آدمخور .... فقط یک کلمه از هر مورد کافیه !
ماها سینما نمی ریم و عوضش عشق می کنیم قبل از اینکه فیلم روی پرده سینما بره ما سی دیشو ببریم خونه!
ما - مخصوصاً لوس آنجلسی هامون- وقتی کانال تلویزیونی درست می کنیم یا هیمنطوری آب دوغ خیاری میارندمون توی یه برنامه ای مجری بشیم یا گزارش بدیم یا خدای نکرده به عنوان کارشناس حرف بزنیم از هر سه تا کلمه ای که می گیم چهار تاش انگلیسیه اونهم با هزار تا عشوه و ناز و غمزه شتری و صد البته تلفظ صد درصد غلط !
ماها عاشق رقص عربی هستیم! هرچی هم سنمون میره بالاتر علاقه امون به این رقص که تا ابد یادش نمیگیریم هی بیشتر و بیشتر میشه و اصرار می کنیم که باید توی همه مهمونی ها هنرمون رو نشون بدیم!البته دوستان خیلی اصرار می کنندا وگرنه ماها همه خجالتی هستیم و رقصمون نمیاد.
ما توی خیابون زل می زنیم به سینه زن ها! کوچیک یا بزرگ مهم نیست! مهم اینه که وقتی خانومه نزدیک شد حتماً یه متلک آبدار نثارش کنیم ........ ما از اینکارا خیلی می کنیم!
به آذری ها متلک ميگيم، اونارو مسخره ميکنيم و براشون جوک ميسازيم ولی بهترين و مفيدترين دوستامون آذری هستن!
اما سه چیز برای ما خیلی مهمه:
یک: ما هیچ وقت اجازه نخواهیم داد که روی هیچ نقشه ای خلیج فارس به خلیج عربی تبدیل بشه!
دو: حواسمون هست که هرجا اسمی از فیلم کارتونی سیصد برده شد اعتراض کنیم نامه بنویسیم طوماراینترنتی امضا کنیم که چرا قیافه ما ایرانیها رو اینقدر وحشتناک کشیدند! آخه ما ایرانیها اونقدرا هم وحشتناک نیستیم!
سه: دولت کشورمون بايد مثل دولت سوئد و نروژ باشه. دموکرات / عشقی / مهربان. با يک شرط:
ما همون "آدم" هايی که در بالا گفتيم بمونيم!!!