۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

ایران از نگاه افغان

از کتاب بادبادک باز :

حسن شش را کنار گذاشت و سر باز را بر داشت. در رادیو داوودخان مطلبی درباره سرمایه گذاری خارجی اعلام می کرد.
گفتم: "می گوید روزی تو کابل تلویریون خواهیم داشت."
"کی؟"
"داوودخان، خره، رییس جمهور."
حسن هر هر کرد. گفت: "شنیده ام که تو ایران دارند."آهی کشیدم. "امان از این ایرانیها..." برای بیشتر هزاره ها ایران یک جور پناهگاه بود – حدس می زنم دلیلش این بود که بیشتر ایرانیها مثل هزاره ها شیعه هستند. اما چیزی که معلمم آن سال تابستان در باره ایرانیها گفته بود، یادم مانده.می گفت آنها لبخند بر لب حرفهای شیرین می زنند و با یک دست با محبت به شانه ات می کوبند و با دست دیگر جیبت را خالی می کنند. این حرف را به بابا گفتم و او جواب داد که معلمم یکی از آن افغانهای حسود است و به ایران حسادت می کند، چون ایران یکی از قدرتهای در حال رشد آسیات و خیلی از مردم دنیا حتی نمی توانند افغانستان را روی نقشه پیدا کنند. شانه بالا انداخت و گفت: "گفتن این حرف آزار دهنده است، اما رنجیدن از حقیقت بهتر از تسکین با دروغ است."

هیچ نظری موجود نیست: